ماهنامه سیاسی و اجتماعی
حق ما انسان ها
نشریه مستقل هواداران حقوق بشر
سال چهارم شماره سی هشتم دی1401 /
ژانویه 2023
ما هواداران مستقل حقوق بشر، خواهان
احترام به حقوق ذاتی (حقوقی که در زمان زایش همراه ماست چون نفس کشیدن، دیدن، شنیدن،
رشد، احساسات و ... ) و شهروندی (وظیفه جامعه برای امکان رشد حقوق ذاتی چون امنیت
زندگی، رفاه، بهداشت، آموزش، پرورش و...) انسان ها هستیم.
برای آگاهی در زیر کنوانسیون حقوق کودک(مصوب نوامبر
۱۹۸۹) را اعلام می کنیم
بخش ۱
ماده ۳۸
1.کشورهای طرف کنوانسیون متقبل میشوند به مقررات قانون
بینالمللی بشر دوستی در زمان جنگهای مسلحانه که مربوط به کودکان میشود
احترام بگذارند.
2.کشورهای طرف کنوانسیون هر گونه اقدام عملی را جهت تضمین
این که افراد کمتر از ۱۵ سال در مخاصمات مستقیماً شرکت نکنند، معمول خواهند
داشت.
3.کشورهای طرف کنوانسیون از استخدام افراد کمتر از ۱۵ سال
در نیروهای مسلح خود خودداری خواهندکرد. این کشورها برای استخدام افرادی که
بالای ۱۵ سال و زیر ۱۸ سال سن دارند، اولویت را به بزرگترها خواهند داد.
4.کشورهای طرف کنوانسیون، مطابق با تعهدات خود نسبت به قانون بینالمللی بشر دوستی در جهت حمایت از افراد غیرنظامی به هنگام جنگهای مسلحانه، تمام اقدامات عملی را برای تضمین حمایت و مراقبت از کودکانی که تحت تأثیر (عواقب) جنگ قرار گرفتهاند به عمل خواهند آورد.
معرفی ناقضان
حقوق بشر
تهیه وتنظیم :
آذر ارحمی
نام و نامخانوادگی:
میرحسین
موسوی خامنه
زندگینامه:
میرحسین
موسوی متولد ۱۳۲۰ در شهر خامنه
(از توابع آذربایجان شرقی)، دارای مدرک فوق لیسانس معماری و شهرسازی است.
مسئولیتها:
ـ
عضو شورای انقلاب اسلامی از ۱۳۵۸
تا ۱۳۵۹
ـ
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱
ـ
رییس دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی از ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰
ـ
قائم مقام دبیرکل حزب جمهوری اسلامی از ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰
ـ
سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۵۸
تا ۱۳۶۰
ـ
وزیر امور خارجه از ۱۳۶۰
تا ۱۳۶۱
ـ
نخست وزیر از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸
ـ
رییس ستاد انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۶۰
ـ
رییس شورای اقتصاد از ۱۳۶۰
تا ۱۳۶۸
ـ
رییس بنیاد مستضعفان از ۱۳
آذر ۱۳۶۰ تا شهریور ۱۳۶۸
ـ عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام از بهمن ۱۳۶۶ تا اسفند ۱۳۸۵
ـ
عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی از ۱۳۷۵ تا خرداد ۱۳۹۰
ـ
مشاور سیاسی رییس جمهور از ۱۳۶۸
تا ۱۳۷۶
ـ
مشاور عالی رییس جمهور از ۱۳۷۶
تا ۱۳۸۴
ـ
رییس فرهنگستان هنر از سال ۱۳۷۸ تا دی ۱۳۸۸
برخی از موارد نقض حقوق بشر:
ـ اجباری کردن حجاب در ادارات دولتی
میرحسین
موسوی به عنوان نخستوزیر در نقض حقوق زنانی که قوانین مربوط به حجاب
اجباری را رعایت نمیکردند، نقش داشته است.
در
اردیبهشتماه ۱۳۶۴ میرحسین
موسوی بخشنامهای را درباره «حفظ و مراعات حجاب اسلامی» خطاب
به کلیه وزارتخانهها، موسسات، سازمانهای دولتی و نهادهای انقلاب اسلامی صادر
کرد. این بخشنامه با تاکید بر ضرورت «مراعات دقیق» حجاب اسلامی برای زنان شاغل در
دستگاههای اجرایی کشور، از برخورد قاطع با متخلفان خبر میداد.
ـ مصادره اموال مخالفان سیاسی و عقیدتی جمهوری اسلامی
میرحسین
موسوی به عنوان رئیس بنیاد مستضعفان(۱۳۶۸-۱۳۶۰) در
مصادره اموال مخالفان سیاسی و عقیدتی جمهوری اسلامی مشارکت موثری داشته است. طبق
اسناد موجود، موسوی در مورد صرف اموال مصادره شده، تعیین سیاستها و همچنین عزل و نصب مدیران در بنیاد مستضعفان از
اختیارات قابل توجهی برخوردار بوده است. بهطور نمونه قبرستان بهائیان آمل موسوم
به گلستان جاوید، در زمان ریاست موسوی بر بنیاد مستصعفان به نفع این بنیاد مصادره شد. محسن رفیق دوست که پس از موسوی به ریاست
بنیاد مستضعفان منصوب شد در مصاحبهای گفته است که هنگام انتصابش در شهریور ۱۳۶۸، این بنیاد ۸۰۰ شرکت را
در اختیار داشته اشت.
بنیاد
مستضعفان در اسفند ۱۳۵۷
با فرمان روحالله خمینی، برای مصادره اموال خاندان شاهنشاهی و مقامات رژیم سابق
تاسیس شد. کمی پس از آن، این بنیاد مصادره اموال بهائیان، یهودیان، مخالفان
جمهوری اسلامی و هر کسی را که میشد به طریقی به حکومت شاه پیوند داد را نیز آغاز
کرد.
ـ کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷
میرحسین
موسوی، به عنوان نخست وزیر در کشتار هزاران زندانی سیاسی در سال ۶۷ و پنهانکاری نظاممند درباره آن
مسئول است.
در
مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷،
چندین هزار زندانی سیاسی در ایران، با فتوای روحالله خمینی و تصمیم مقامات قضایی
و اطلاعاتی اعدام شدند. تمامی آنها پیش از این به مجازات زندان محکوم شده و در
حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند و دوران محکومیت برخی از آنان نیز به پایان
رسیده بود.
عصمت
طالبی که همسر و برادرش با وجود اینکه حکم حبس داشتند، در تابستان ۶۷ اعدام شدند، در شهادتی نزد عدالت برای ایران از مراجعه خانوادهها به
دفاتر مسئولان وقت جمهوری اسلامی برای متوقف کردن کشتار ۶۷ و اطلاع دفتر نخست وزیر (میرحسین
موسوی) از این کشتار گفته است:
«وقتی
ملاقاتها قطع شد با خانوادهها قرار گذاشتیم، جلوی مجلس سنا رفتیم، دفتر رفسنجانی
بود، نامه دادیم، دفتر نخست وزیری رفتیم که موسوی آن موقع نخست وزیر بود. آنجا ما
را بیرون کردنداز دفتر… گفتند حق ندارید… ما اینجا اجازه نداریم شما را راه بدهیم
که ما پافشاری کردیم با مادرها… مادر ریاحی بود، مادر سرحدی بود،ذچند نفر دیگر هم
بودیم. تقریبا ده نفری میشدیم، مادر خودمم هم بود. تو دفتر نخست وزیری بعد از
اصرارهایی که ما کردیم، دوباره گفتند حالا که اینجوری است نامه بدهید. نامه
نوشتیم، امضا کردیم، البته بیرون از محوطه… تو خیابان نشستیم و نامه نوشتیم. دادیم
دفتر نخست وزیری که ما خانوادههای زندانیان سیاسی هستیم، قطع ملاقات شدیم، یک عده
اعدام شدند، یک جوابی از شما میخواهیم. کاری کنید که جلوی اعدامها گرفته شود. میدانستیم
دارند اعدام میکنند. ما این نامه را بردیم دفتر نحست وزیری، یک آقایی درآمد و این
نامه را دریافت کرد و از ما سوال کرد، ما گفتیم ما خانواده زندانیان سیاسی چپ
هستیم، فهمید از نامه فهمید. [آن آقا] گفتش که، دقیقا این جمله را گفت: «با بچههای
چپ کاری ندارند، فقط مجاهدها را [اعدام میکنند]…» یعنی خبر داشتند اعدام دارد میشود.»
در
ماههای پس از کشتار ۶۷،
وزارت خارجه دولت میرحسین موسوی و سفرای ایران در سازمان ملل و کشورهای مختلف به
طور هماهنگ و قاطعانه وقوع این کشتار را انکار کردند. به گفته سازمان عفو بینالملل،
عبدالله نوری، وزیر وقت کشور، علی اکبر ولایتی، وزیر وقت امور خارجه، محمدحسین
لواسانی و منوچهر متکی، معاونان وزیر امور خارجه به ترتیب در سالهای ۱۳۶۸و ۱۳۶۹، سیروس ناصری، نماینده دائم ایران
در مقر سازمان ملل در ژنو، محمد جعفر محلاتی، نماینده دائم ایران در مقر سازمان
ملل در نیویورک، محمدمهدی آخوندزاده بستی، کاردار ایران در لندن و محمدعلی موسوی،
کاردار ایران در اتاوا، از جمله مقامات فعال در این زمینه بودهاند.
سازمان
عفو بینالملل در گزارش خود جزئیات مربوط به اقدامات این مقامات را تشریح کرده و
نشان داده است که آنها چطور وقوع کشتار را از اساس انکار میکردند، گزارشهای
مربوط به اعدامها را “پروپاگاندای سیاسی” میخواندند یا ادعا میکردند که مرگهای
گزارششده در حین درگیری نظامی با نیروهای سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاده است.
این مسئولان همچنین در پاسخهای رسمی خود به سازمان ملل متحد ادعا میکردند که
برخی از قربانیان ثبتشده “جعلی” هستند و اصلا وجود خارجی ندارند یا زنده
هستند و مشغول به تحصیل در دانشگاه یا کار در ایران هستند یا به
کشورهای خارجی پناهنده شدهاند یا در عراق اسیر جنگی هستند یا به علل طبیعی
فوت کردهاند.
همچنین
در آذر ۱۳۶۷، موسوی
در مصاحبهای با یک شبکه تلویزیونی اتریش با دفاع از کشتار
زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷،
قتل عام زندانیان سیاسی که پیش از عملیات فروغ جاویدان بازداشت و محاکمه شده بودند
و دوران حبس خود را میگذراندند، رد کرد.
در
تابستان ۱۳۸۹، میرحسین
موسوی در نشستی با روزنامهنگاران، با تاکید بر اینکه در زمان کشتار ۶۷ از آن اطلاعی نداشت و در اجرای آن
نقشی ایفا نکرد، گفت: «به هر حال باز کردن مسائل دهه ۶۰، هر کدامش تالی فاسد[پیامد زیان
آور] دارد. من همیشه سعی کردم که از کنار این مسائل رد بشوم. من در آن موقع، به
عنوان نخستوزیر، موظف بودم که از کلیت نظام دفاع بکنم…»
با
وجود این، حتی اردشیرامیر ارجمند، مشاور ارشد میرحسین موسوی در زمان انتخابات ۱۳۸۸، در گفتگویی با بی بی سی فارسی اذعان
کرده که موسوی از اواسط مرداد ۶۷
از اعدامها با خبر بوده است؛ اما با این وجود، انکار همه جانبه این کشتار در
دستور کار وزارت امورخارجه وی و کارکنانش قرار داشته است.
کشتار
زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷
توسط وکلای بینالمللیِ حقوق بشری چون جفری رابرتسون، همچنین دادگاه مردمی ایران تریبیونال وسازمان
دیدهبان حقوق بشر بهعنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت شناخته شدهاست.
سازمان
ملل قربانیان کشتار سال ۱۳۶۷
را بهعنوان «ناپدید شده قهری» به رسمیت شناختهاست. بهرسمیت
شناختهشدن قربانیان کشتار ۶۷
بهعنوان ناپدیدشده قهری، دولت جمهوری اسلامی ایران را بر اساس قوانین بینالمللی
موظف میکند که حق خانوادههای قربانیان برای دانستن حقیقت درباره سرنوشت و محل
دفن عزیزانشان را ادا کند و مسئولان آن را تحت تعقیب قرار دهد. از نظر حقوق
بینالملل، ناپدیدشدگی قهری نقض مداوم حقوق بشر و یک جرم بینالمللی است و تا
زمانی که فرد ناپدیدشده پیدا، و یا سرنوشتاش بهطور کامل معلوم نشود، حتی با وجود
گذشت چند دهه مشمول مرور زمان نمیشود.
محسن
قمی
زندگینامه:
محسن
قمی متولد ۱۳۳۹ در مامازند
ورامین است. او علاوه بر تحصیلات حوزوی دکترای فلسفه محض دارد.
مسئولیتها:
–
معاون ارتباطات بینالملل دفتر علی خامنهای از سال ۱۳۸۴ تا کنون
–
مدیر دایرهالمعارف علوم عقلی اسلامی وابسته به موسسه آموزشی، پژوهشی روحالله
خمینی از ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۷
–
نماینده تهران در مجلس خبرگان رهبری از ۱۳۷۷ تا کنون
– رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها از ۳ آذر ۱۳۷۷ تا ۲۰ دی ۱۳۸۴
–
عضو هیات موسس دانشگاه آزاد اسلامی از سال ۱۳۸۶ تا کنون
–
عضو هیأت امناء مراکز مؤسسات پژوهشی کشور (منطقه ۲)
–
عضو حقوقی شورای عالی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
–
عضو هیات امنای دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم با حکم علی خامنهای
– عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی از ۱۷ خرداد ۱۳۹۰ تا کنون
–
عضو هیات نظارت و ارزیابی فرهنگی و علمی کشور (به انتخاب شورای عالی انقلاب
فرهنگی)
–
عضو شورای نمایندگان رهبری در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور
-عضو هیات امنای «جامعه المصطفی العالمیه»
–
عضو شورای عالی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی با حکم سید علی خامنهای
–
عضو حقوقی شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت از ۱۳۸۷ تا کنون
–
نماینده شورا ی عالی انقلاب فرهنگی در هیات نظارت بر مطبوعات از
۹ بهمن ۱۳۹۲ تا کنون
– عضو جامعه روحانیت مبارز از ۲۴ مرداد ۱۳۹۵ تا کنون
–کارپرداز اداری و مالی هیئت رئیسه مجلس خبرگان از ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ تا کنون
برخی از موارد نقض حقوق بشر:
توقیف و سرکوب مطبوعات
محسن
قمی در مقام نماینده شورای انقلاب فرهنگی در هیات نظارت بر مطبوعات در توقیف،
سانسور و سرکوب روزنامهها نقش داشته و مرتکب نقض حقوق بشر شده است.
وظیفه
هیات نظارت بر مطبوعات رسیدگی به «درخواست صدور پروانه، تشخیص صلاحیت متقاضی و
مدیرمسئول و رسیدگی به تخلفات رسانهها بر مطبوعات» است این هیئت متولی سرکوب و
توقیف مطبوعات در ایران است.
به
عنوان نمونه در دوره مسئولیت محسن قمی در این هیئت، روزنامه
آسمان به دلیل انتشار یک نقل قول درباره قصاص، روزنامه قانون به دلیل «تیتری درباره سفر بشار اسد»،
سایت جهان نیوز به دلیل انتشار «اخبار امنیتی»، نشریه زنان امروز به دلیل «انتشار مطالب مغایر با ارزشهای
دینی و ملی»، روزنامه مردم امروز به دلیل «موهنشناختن
تیتر و عکس صفحه اول این روزنامه» توقیف شدند.
نام و نام خانوادگی:
غلامرضا
سلیمانی فارسانی
زندگینامه:
غلامرضا
سلیمانی فارسانی متولد ۱۳۴۳
شهر فارسان در چهارمحال و بختیاری است. او کارشناسی رشته تاریخ، فارغالتحصیل دوره
فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دانشجوی دکتری تاریخ ایران دوره
اسلام است.
مسئولیتها:
فرمانده
گردان خطشکن امام سجاد
فرمانده
تیپ قمر بنیهاشم
فرمانده
نیروی مقاومت بسیج استان لرستان از ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۰
فرمانده
ارشد تیپ ۵۷ ابوالفضل
استان لرستان از ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۰
فرمانده
لشکر ۱۹ فجر فارس از ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳
فرمانده
لشکر ۴۱ ثارالله
از ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۵
فرمانده
لشکر ۱۴ امام حسین از
۱۳۸۵ تا ۱۳۸۷
فرمانده
سپاه استانی صاحبالزمان اصفهان از اول فروردین ۱۳۸۵ تا تیر ۱۳۹۸
رئیس
سازمان بسیج مستضعفین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از
۱۱ تیر ۱۳۹۸ تا کنون
موارد نقض
حقوق بشر:
تشکیل سپاههای
استانی و نقش آنها در سرکوب معترضان به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸
غلامرضا سلیمانی در مقام فرمانده
سپاه استانی صاحبالزمان اصفهان در سرکوب معترضان به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸در
اصفهان نقش داشته است و مرتکب نقض حقوق بشر شده است.
در سال ۱۳۸۶
با تحول و تغییر در ساختار سپاه، طرح سپاههای استانی طراحی میشود. سپاههای استانی،
که با هدف افزایش اختیارات فرمانده سپاه استانها، تمرکززدایی و بازگشت به سپاه
پاسداران دهه اول انقلاب تشکیل شده بود، با موافقت سید علی خامنهای از همان سال
تشکیل میشود. در این طرح با ادغام ستادهای نیروی زمینی سپاه و نیروی مقاومت
بسیج ۳۲ سپاه استانی تشکیل شد. سپاه استانی صاحبالزمان اصفهان با فرماندهی
غلامرضا سلیمانی در سرکوب معترضان در سال ۱۳۸۸ نقش داشته
است.
بازداشت و سرکوب فعالان فضای مجازی
غلامرضا
سلیمانی در مقام فرمانده سپاه استانی صاحبالزمان اصفهان در بازداشت فعالان مجازی
نقش داشته است و مرتکب نقض حقوق بشر شده است.
در
۲۷ مهر ۱۳۹۳ غلامرضا سلیمانی از دستگیری ۶ عضو یک گروه به گفته او «ضد
اخلاقی» شبکه مجازی در چندین شهر این استان، از سوی «عناصر» سازمان اطلاعات سپاه خبر داده بود. او گفته بود که این گروه
با شش سرشاخه اصلی به راهاندازی «محیطهای ضد اخلاقی و مستهجن» در شبکههای مجازی
اقدام به «عضوگیری و اغفال دختران و پسران جوان میکرد.» وی گفته بود هر یک از این
سرشاخهها «در حدود یک سال فعالیت خود بین ۳۰۰ هزار تا ۳۶۰
هزار عضو از سراسر کشور جذب کرده بود.» او گفته بود که این ۶ نفر را «مرکز سایبری سپاه اصفهان»
بازداشت کرده بود و این افراد به اعمال خود اعتراف کردهاند. سلیمانی گفته
بود دستگیرشدگان با سرویسهای «جاسوسی» هم مرتبط بودهاند. صدا و سیمای استان
اصفهان نیز اعترافات تعدادی از این دستگیرشدگان را پخش کرده است.
سرکوب اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶
غلامرضا
سلیمانی در مقام فرمانده سپاه استانی صاحبالزمان اصفهان در سرکوب خونین
اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ نقش داشته
است.
غلامرضا
سلیمانی در آذرماه ۱۳۹۲
گفته بود که حفاظت از «انقلاب و دستاوردهای آن» امروز به سپاه استان اصفهان سپرده
شده است و بسیح و سپاه پاسداران استان اصفهان «وقتی بحران یا مشکلی به وجود آید با
اجازه مقامات دولتی و اذن مقام معظم رهبری سپاه به مسئله ورود پیدا میکند و با
توجه به اشراف اطلاعاتی، نظم را در جامعه برقرار میکند.»
سلیمانی گفته بود پس از
تجربه «فتنه ۸۸، یگانهای امنیتی» در کلانشهرهای تهران، اصفهان، مشهد، شیراز و
تبریز تشکیل شده است. او وظیفه این یگانهای امنیتی را «آرامسازی مردم» عنوام
کرده بود و از تشکیل دو «یگان آرامسازی» در اصفهان خبر داده بود. دو یگان امنیتی
اصفهان به نامهای «ابوالفضل» و «ذوالفقار» و گردانهای امنیتی امام علی، که با
هدف «سرکوب و مقابله سازمانیافته» با «شورشهای شهری و ناآرامیهای اجتماعی» راهاندازی
شده است، و هر سه نیز زیرمجموعه سپاه استانها هستند در سرکوب اعتراضات دیماه ۱۳۹۶
نقش داشتهاند.
جانشین سپاه صاحبالزمان اصفهان در ۱۵
بهمن ۱۳۹۶ با «اغتشاش» نامیدن تظاهرات دیماه ۱۳۹۶
گفته بود که در روز اول تجمعات، خبرنگار رادیو فردا که از «رسانههای بیگانه بود
را در اصفهان دستگیر کردیم.» او در بخش دیگری از
اظهاراتش گفته بود: «افرادی که در این جریان دستگیر شدند هیچ کدام بیکار نبودند،
گوشی تلفن همراه کمتر از یکونیم میلیون تومان نداشتند، برخی از این افراد مشروبات
الکی مصرف کرده بودند.»
محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه
پاسداران انقلاب اسلامی، نیز در ۱۳ دی ۱۳۹۶
گفته بود که «مجموعه سپاه» در روزهای اعتراضات در اصفهان، لرستان و همدان «بهطور
محدود» وارد عمل شده است.
در دیماه ۹۶
تجمعات اعتراضی گستردهای در بسیاری از شهرهای ایران شکل گرفت. نیروهای امنیتی و
انتظامی این اعتراضات را با خشونت بسیار سرکوب کردند. براساس منابع رسمی در حدود ۴۰۰۰
نفر دستگیر و چندین تن از سوی پلیس و نیروهای بسیج کشته شدهاند. به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی، ۶
نفر در ۱۱ دی ۱۳۹۶ با شلیک مستقیم نیروی انتظامی در قهدریجان ( از توابع اصفهان) کشته
شدند.
بازداشت و
سرکوب شهروندان به دلیل باور مذهبی آنان
در ۲۷
تیر ۱۳۹۶ سازمان اطلاعات سپاه صاحبالزمان اصفهان
طی اطلاعیهای اعلام کرد که «۱۱ تن از اعضا و طرفداران شبکه
انحرافی عرفان حلقه در نجفآباد» بازداشت شدهاند. این سازمان همچنین در ۱۲
مرداد ۱۳۹۶ گفته بود که در ادامه «برخورد قاطع اطلاعات سپاه پاسداران با عرفانهای
دروغین و جریانهای منحرف» یکی از «لیدرهای اصلی» عرفان حلقه و ۱۱
نفر از اعضای آن را بازداشت کرده است.
سپاه
استانی صاحبالزمان اصفهان در تاریخ دوم آذرماه ۱۳۹۷ نیز از بازداشت ۱۲ نفر از اعضای گروه عرفان حلقه خبر
داده بود. در این اطلاعیه گفته شده بود که با «برخورد قاطع اطلاعات سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی با عرفانهای دروغین و جریانهای منحرف در سطح استان اصفهان» ۲ نفر از «لیدرهای اصلی» و ۱۰ نفر از اعضای این گروه دستگیر شدند.
حزب
سیاسی
دکتر نادر
زاهدی
حزب
محلى است كه عدهاى با هدف مشترك و براى زمان نامشخص در رسیدن به آن هدف، با
همديگر همكارى مىكنند. هدف مشترك را در يك منشور مى نويسند و با اعتبار به اين
باورها اعضا جديد پيدا مى كنند، در حقيقت منشور هست كه قدرت يك حزب را مىتواند
گسترش بدهد.
ساختار منظم، مرامنامه واقعیگرا و اهداف واقعی، حزب سیاسی را در
صحنه فعالیتهای مبارزاتی و مدنی قرار میدهد.
بدون حزب سیاسی هیچ مبارزهای به نتیجه نمیرسد؛ چرا که حزب سیاسی،
اهداف و ایدهها و افکار مبارزاتی را ساماندهی میکند و بدون ساماندهی (متشکل
ساختن فکر و فعالیت) مبارزه سیاسی، ثمرهای دمکراتیک به دست نمیآید.
حزب در گفتمان سیاسی، جامعهشناسی سیاسی و تاریخ سیاسی، به جمعی گفته
میشود که حول محور و هدف تعیین شده، گرد میآیند و سازمان یا گروهی را تشکیل میدهند؛
بر اساس هدف و آرمان، منشور، اساسنامه و مرامنامهای تدوین شده و حزب در جایگاه
گروهی متشکل از افراد سیاسی، به فعالیت میپردازد؛ ساختار منظم، مرامنامه واقعگرا
و اهداف واقعی، حزب سیاسی را در صحنه فعالیتهای مبارزاتی و مدنی قرار میدهد.
درواقع،
حزب محلى است که عدهاى با هدف مشترک و براى زمان نامشخص در رسیدن به آن هدف، با
همدیگر همکارى مىکنند. هدف مشترک را در یک منشور مىنویسند و با اعتبار به این
باورها اعضا جدید پیدا مىکنند، در حقیقت منشور هست که قدرت یک حزب را مىتواند
گسترش بدهد. داشتن یک اساسنامه که روابط میان اعضا چگونه باشد نیز نقش برجستهاى
در به ثمر رساندن هدف حزبی، ایفا مىکند. در حقیقت بدون داشتن برنامه سیاسى فقط
چون فلان شخص مثلا کاریزماتىک در آن حضور دارد و یا از طرف دولت پشتیبانى مىشود،
مىتواند کمکى به چند نفر خودى باشد ولى نه به ملت.
به
تناسب آرمانها و اهداف، افراد فعال سیاسی، ایدئولوژیهای سیاسی و دیدگاههای فکری
در سیاست، احزاب مختلف در جامعه به وجود میآیند؛ طرفه آنکه در صحنه سیاسی ایران
شاهد شکلگیری احزاب لیبرال دمکرات- سوسیال دمکرات- کمونیست و کارگری- کمونیست
شورایی و… هستیم؛ هر کدام از این احزاب و سازمانها در پی رسیدن به اهداف مبارزاتی
هستند که در مرامنامه و اساسنامه تشکیلاتی خود، آنها را بیان داشته و در معرض
افکار عمومی گذاشتهاند.
بنا
بر آنچه به کوتاهی اشاره کردم، وجود هدف معین حزبی و دارا بودن مرامنامه و ساختار
تشکیلاتی، حزب و یا احزابی را در گفتمان و صحنه سیاسی کشور قرار میدهد. حال با
این مسائل و شرایط احزاب میتوانند برای پیشرفت بهینه و سالم هدف سیاسی، تقویت
گفتمان سیاسی و تلاش همهجانبه برای رسیدن به هدفهای مبارزاتی، با دیگر احزاب و
سازمانها دست به اتحاد و ائتلاف زده و جبههای مبارزاتی تشکیل دهند؛ جبهه مقاومت
ملی در فرانسه دوره اشغال نازیهای، یکی از موفقترین ائتلاف مبارزاتی و اتحاد
سیاسی است که تاریخ سیاسی اروپای نوین به خاطر دارد.
در
ائتلاف و اتحادهای مبارزاتی، چندین حزب با حفظ هویت تشکیلاتی و مراعات اهداف و
ایدههای سیاسی، در کنار احزاب و سازمانهای سیاسی دیگر قرار میگیرد. همانطور که
اشاره کردم این همبستگی میتواند موقت و برای پیشبرد مبارزات ملی انجام گیرد و
مانند حضور همهجانبه مردم در اعتراضات و مبارزات خیابانی، نشانهای از اتحاد ملی
احزاب و سازمانهای سیاسی باشد. همچنان اتئلاف میان احزاب و سازمانهای سیاسی میتواند
هم دوره مبارزاتی را در بر گیرد و هم دورهای را شامل شود که نهادهای دمکراتیک در
کشور مستقر شدهاند؛ ائتلاف و اتحاد احزاب مختلف در پارلمانها و زمانهای مبارزه
انتخاباتی و رأیگیری، نمونهای از این ائتلاف سیاسی میان احزاب به شمار میرود.
بنابراین
در هر شرایطی و با هر مرام و هدف سیاسی، حزب سیاسی از جایگاه ممتاز و ویژهای در
مبارزه ملی و مدنی برخوردار است؛ درواقع، بدون حزب سیاسی هیچ مبارزهای به نتیجه
نمیرسد؛ چرا که حزب سیاسی، اهداف و ایدهها و افکار مبارزاتی را ساماندهی میکند
و بدون ساماندهی (متشکل ساختن فکر و فعالیت) مبارزه سیاسی، ثمرهای دمکراتیک به
دست نمیآید. چنانکه فرهنگسازی سیاسی و نهادینه کردن آن در میان اقشار مختلف
مردم، از وظایف حزبی و تشکیلاتی هستند.
منشور حزب مشروطه
ایران (لیبرال دمکرات)
پیروزی
در چهار سوی جهان منادی صلح خواهی
آذر ارحمی
به
نام خدای رنگین کمان
هر
کلمه ای که می گوییم از میان چشمان درخشان
کودکی می گذرد که نشسته بر قایق چوبیش در پهنای زمان بدنبال خدای رنگین کمان
کودکانه اش می گردد.
خدائی
از جنس نور،از جنس رنگ ،از جنس زندگی ،عشق ،مادر و آرزو.نه خدای جبارقسم خورده بر
شمشیر.
کلماتی
که میگوییم از میان خون،آتش وگلوله عبور
می کنند .از میان قلبهای سوراخ شده جوانانی شاداب ،زیبا وسرشار از حیات می
گذرند.بفریاد، به اشگ، به درد! بدل می شوند.
کلماتی
که عنان از ذهنم، ازدستم می ربایند.در کوچه ها وخیابان ها همراه جوانان پای می
کوبند .گلوله می خورند .زخمی وخسته با هشتک های خون جوانان که بر رخسارشان
نشسته بخانه بر می گردند.
درون
قلب دردمندم،قلب بی تابم! می نشینند.گریه سر میدهند.
قصه
ها می گویند .از دختران جوانی که در افسانه ها شنیده ام.دختران خورشید،دختران ماه
با گیسوان جمع کرده، افکنده بر پشت سر با تنها سلاحشان سنگ وفریاد .
دخترانی
که گلوله می خورند. بر زمین می غلطند.با آخرین کلامشان آزادی
کلمات
دیگر از آن من نیستند.جان دارند. بدانشگاه ها ،به مدارس می روند .شعار می
دهند.ترانه می خوانند،دست دردست هم نهاده نوای رهائی سر می دهند.
تصاویر
جانیان آویخته شده بر دیوار ها را فرو می کشند .در چشم بهم زدنی در کردستان سرود
یکی شدن می خوانند .سنگر می بندند .می جنگند .یاری طلب می کنند .
امروز
تمامی کلمات جان گرفته اند. چه آن کلامی که چون هزار دستان در گلوی غمناک شیروین
میخواند.گاه بر حنجره زخمی توماج می نشیند.از ستم رفته بر یک نسل سخن می گوید.
کلماتی
از جنس درد، آرزو ،بوسه ورقص کلماتی که شور می آفرینند!حیات می بخشند.ازپیروزی
وظفرمی گویند.
دیگر گونه کلماتی نیزهست که از زبان جانیان ، از زبان دشمنان
زندگی ،پاسداران تاریکی ،خدمت گذاران مرگ ونیستی در بوق وکرنا دمیده می شوند
.کلماتی سرد وبی روح که گلوله شده بر قلب وجسم مردم می نشیند.
کلماتی ازجنس خون وتهدید .کلماتی از آن حاکمان
ومستبدان.
اما در نهان خانه دل هنوز کلماتی دارم که در
بندمنند.کلماتی که بیتابی می کنند تا رها شوند .
کلماتی
ساخته شده از، غرور ،امید ،شادی ،ساختن ،شادمانه زیستن در کنار هم .
کلماتی
از جنس زندگی که کمترین مهر ورزی در آن! بوسه ای خواهد بود بر گونه یک کودک .که با قایق کوچکش در جستجوی خدای
رنگین کمان خویش است.
این کلمات را در روز پیروزی بر بال هزاران هزار
کبوتر خواهم نشاند تا در چهار سوی جهان منادی صلح خواهی ملتی شوند که لوح گلی آن نشان آزادگی اوست .
مهسا
(ژینا) امینی، زن جوان ۲۲ ساله اهل سقز که به تهران سفر کرده بود روز سه شنبه ۲۲
شهریور ۱۴۰۱، در ایستگاه متروی حقانی تهران، به بهانه حجاب نامناسب توسط ماموران
پلیس امنیت اخلاقی بازداشت و به بازداشتگاه این نهاد موسوم به وزرا منتقل شد.
کوتاه مدتی پس از بازداشت، پیکر نیمه جان وی در حالی که با سطح هوشیاری درجه ۳ به
کما رفته بود به بخش مراقبت های ویژه بیمارستان کسری منتقل شد. اعتراضات شهروندان
به این رخداد از زمان فوت مهسا امینی، مقابل بیمارستان کسری در خیابان آرژانتین
تهران آغاز شد و علیرغم فشار نهادهای امنیتی پس از خاکسپاری او در گورستان آیچی
سقز، شکل خیابانی به خود گرفت تا جایی که نهایتا، شصت و هشت روز اول اعتراضات سراسری در ۳۱ استان، ۱۵۵ شهر
و ۱۴۲ دانشگاه بزرگ کشور برای ۱۰۵۹ مرتبه را در حدفاصل ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ تا ۲۹ آبان
۱۴۰۱ رقم زد.
در حدفاصل ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ تا اخر آبان ۱۴۰۱، دستکم ۱۷۴۵۱ تن از شهروندان معترض
در ایران بازداشت شدند. همچنین ۳۰۲۴ نفر از بازداشت شدگان احراز هویت شده اند.
لازم به ذکر است در این مدت زمانی، ۴۱۹ شهروند معترض، 90حدود کودک جان خورد را از دست دادند ودر ماه ابان
میتوان حدود 34 مورد کشتار کودکان را نام برد که جمهوری اسلامی هیچ یک از انها را
عهده دار نمیشود کشتن میرشکار 2 ساله وکیان 9ساله و سارینا 16ساله و نیکا 17 ساله
و......دیگر عزیزان را بعلت خودکشی یا مصرف موارد مخدر ویا بیماری و .....عنوان
میکند و جمهوری اسلامی در سرکوب مردم معترض در ایران تفکیکی میان زن، مرد و کودک
قائل نیست و مأموران مجهز به انواع سلاح سرد چون باتوم و سلاح گرم و جنگی، بیرحمانه
به کشتار مردم معترض در خیابان میپردازند. هرچند با توجه به سانسورها و جوّ
امنیتی شدید در ایران آمار دقیق قربانیان سرکوبهای خشونتبار هنوز مشخص نیست اما
سازمانهای حقوق بشری با استناد به گزارشهای راستآزمایی شده آمار قربانیان را
منتشر میکنند
جمهوری
اسلامی برای بقا خودش از کودکان زیر سن بعنوان نیروی سرکوبگر نیز استفاده کرده
سازمان
یونیسف مدعی است رسالتش «حمایت از حقوق، جان و آینده کودکان» است اما ظاهرا دفتر
ایران این سازمان در برابر جان و حیات کودکان ایرانی «بیطرف» است! اقای روبین
ناندی نماینده یونیسف در ایران است که
تابه امروز هیچ گزارشی از کشتار کودکان بیگناه ارایه نکرده است
-
سناریوسازی جمهوری اسلامی علیه کودکان جانباخته با شدت بیشتری ادامه دارد و پیشبینی
میشود تلاش برای دروغپردازی و فرافکنی درباره کودکان و نوجوانانی که جان باختهاند
برای جلوگیری از پاسخگو شدن مقامات جمهوری اسلامی در مجامع بینالمللی صورت میگیرد.
چندی
پیش به مناسبت روز جهانی کودک در این میان روزنامهنگاران و رسانههای تباهی هم
هستند که هنوز در کنار جمهوری اسلامی و آرمانهای ضدانسانیاش ایستاده و به مالهکشی
مشغولاند. روزنامه «ایران» ارگان رسمی دولت جمهوری اسلامی در شماره روز یکشنبه
خود همزمان با فرارسیدن روز جهانی کودک در ستون صفحه نخست این روزنامه نوشت: «کودککشی
سیستماتیک در سرزمینهای اشغالی»! در متن خبر آمده است: «بر اساس جدیدترین
آمارهایی که اداره خاورمیانه سازمان ملل منتشر کرده است، از ابتدای سال ۲۰۲۲ تا
پایان ماه اکتبر ۴۷ کودک فلسطینی در حملات نظامیان اسرائیل و شهرکنشینان صهیونیست
به شهادت رسیدهاند.» این در حالیست که جمهوری اسلامی در زمانی به مراتب کوتاهتر
بیشتر از اینها در خاک خود ایران کودک
کشته است.
این
رفتار جهوری اسلامی در حالی ادامه دارد که روز گذشته اقای امیر عبدالهیان وزیر وقت امور خارجه ایران
مدعی حادثه شاهچراغ وکشتار ایذه را دشمنان انجام داده اند وقاحت تا چه حد تمامی
کسانی که کشته شده اند با گلوله سپاه کشته
شده اند مردمی که برای دفاع از خود ازسنگ استفاده میکنند چگونه میتوانند با
عث کشتار باشند نمیدانم این وقاحت تا کی ادامه دارد حتما پرواز 752اکراینی هم کار
دشمن بوده ریزش متروپل ابادان کار دشمن بوده کشتی سانچی کار دشمن بوده اتش گرفتن
پلاسکو کار دشمن بوده نقض عضو کودکان سیستان وبلوچستان برای تهیه اب که خوراک هوتک
میشوند هم کار دشمن بوده تجاوز ریس پاسگاه زاهدان به دختر 15 ساله کار دشمن بوده
وجالب تر ازاینها اینکه نماینده جمهوری اسلامی
روز گذشته در نشست شورای حقوق بشر
سازمان ملل جمهوری اسلامی رابیگناه جلوه داده وهمتای چینی هم با کمیته حقیقت یاب
سازمان ملل مخالفت میکند در چند روز گذشته جمهوری اسلامی طی بیلنه ای به ریس جمهور
عراق خواستار تخلیه منطقه کردستان عراق میشود چون با وقاحت تمام عنوان میکند قصد
بیباران ان منطقه را دارد ایران پهبادهایی
در اختیار روسیه قرار رداده تا مردم بی دفاع اوکراین را بکشد وبه نقض فاحش حقوق
بشر در نظام جمهوری اسلامی پی برده اند
واین
رفتار جمهوری اسلامی در باره کودکان
نوجوانان نقض میکند کنوانسین حقوق کودک راکه
در سال 1372 کنوانسیون حقوق کودک را کاملا به رسمیت شناخته و قوه قضاییه
نیز ناظر بر اجرای مفاد آن است. در این پیمان نامه در ماده 1 به صراحت آمده است هر
انسان دارای کمتر از ۱۸ سال سن، کودک است. و براساس ( مواد 2، 3، 6 ،12) پیمان
نامه 4 اصل بنیادی حقوق کودک که دولتها موظف به تامین این حقوق هستند عبارتند از:
تبعیض
: هیچ کودکی نباید از تبعیض رنج ببرد.
منافع
عالیه: زمانیکه در رابطه با کودکان تصمیمگیری میشود، باید منافع عالیه آنان در
راس قرار گیرد.
بقا
و رشد: کودکان حق حیات داشته و باید رشد کنند.
شنیده
شدن: کودکان حق دارند آزادانه عقاید و نظرات خود را ابراز کنند و این نظرات در
تمامی اموری که به آنها مربوط میشود، باید مورد توجه قرار گیرد.
در
قانون حمایت از اطفال و نوجوانان مصوب مجلس شورای اسلامی در سال 1399 نیز موارد
زیر به تصویب رسیده و لازم الاجرا می باشد:
به استناد ماده 2 قانون این قانون تمام افرادی
که به سن هجده سال تمام شمسی نرسیدهاند، کودک و نوجوان محسوب میشوند و مشمول
این قانون میگردند.
بند
ت) ماده 1 : سوءرفتار: هرگونه فعل یا ترک فعل عمدی که سلامت جسمی، روانی، اخلاقی
یا اجتماعی طفل و نوجوان را در معرض خطر و آسیب قراردهد؛ از قبیل ضرب و جرح، محبوس
کردن، سوءاستفاده جنسی، توهین یا تهدید نسبت به طفل یا نوجوان در صورتی که جنبه
تأدیبی نداشته باشد یا قراردادن او در شرایط سخت و غیرمتعارف و یا خودداری از کمک
به وی.
بند ث) ماده 1 : بهرهکشی اقتصادی: به کارگیری
غیرقانونی طفل و نوجوان و یا وادارکردن یا گماردن او به کار یا خدمتی که از لحاظ
جسمی، روانی، اخلاقی یا اجتماعی با نظر به وضعیت طفل و نوجوان برای وی مضر یا
خطرناک باشد
ماده۲۱- چنانچه شخص حقوقی در ارتکاب جرائم موضوع
این قانون شرکت یا معاونت داشته باشد به مجازاتهای مقرر در ماده (۲۰) قانون
مجازات اسلامی محکوم میشود.
ماده۱۷- هر کس از وقوع جرم یا شروع به آن یا خطر
شدید و قریبالوقوع علیه طفل یا نوجوانی مطلع بوده یا شاهد وقوع آن باشد و با وجود
توانایی اعلام و گزارش به مقامات یا مراجع صلاحیتدار و کمک طلبیدن از آنها از
این امر خودداری کند یا در صورت عدم دسترسی به این مقامات و مراجع و یا عدم تأثیر
دخالت آنها در رفع تجاوز و خطر، از اقدامات فوری و متناسب برای جلوگیری از وقوع
خطر و یا تشدید نتیجه آن امتناع کند، مشروط بر اینکه با این اقدام، خطری مشابه یا
شدیدتر و یا خطر کمتر قابل توجهی متوجه خود او یا دیگران نشود، به یکی از مجازاتهای
درجه شش قانون مجازات اسلامی محکوم میشود.
تبصره-
اگر مرتکب جرم مذکور در این ماده از افرادی باشد که مطابق قوانین و مقررات و یا بر
حسب وظیفه شغلی مکلف به اعلام، گزارش یا کمک میباشند و یا به اقتضای حرفه خود میتوانند
کمک مؤثری کنند، به دو یا هر سه مجازات درجه شش قانون مجازات اسلامی و حسب مورد به
انفصال موقت از خدمات دولتی یا عمومی یا محرومیت از فعالیت در آن حرفه به مدت ششماه
تا دوسال محکوم میشود.
بی حجاب،
از انقلاب تا ولی عصر
مهین ایدر
نزدیک
به دو ساعت است که در قطار نشستهام و زیر شهر تهران میچرخم، چند بار خط عوض کردهام
تا ببینم زیر پوستِ این شهر بعد از یک ماه اعتراض چه خبر است. برخلاف همیشه تعداد
دستفروشهای مترو چندان زیاد نیست. مسافران کمتر از معمول حرف میزنند و اکثرشان
تقریباً ساکتاند. جز در ایستگاهها از همهمهی همیشگی مترو خبری نیست. چند بار در
ایستگاههای مختلف پیاده و سوار شدم و خط عوض کردم. حالا سوار بر خط شرق به غرب
هستم و میخواهم در ایستگاه میدان انقلاب پیاده شوم.
دو
دختر جوان کولهبهدوش که به نظر نمیرسد بیش از بیست سال داشته باشند، بدون روسری
در کنار درِ ورودی واگن با هم پچپچ میکنند و ریزریز میخندند. در دو سه واگن
جلویی و عقبی هم یکی دو زن بیحجاب میبینم. حتماً تعدادشان در واگنهای اختصاصیِ
خانمها (واگنهای اول و آخر) بیشتر بود چون وقتی پیاده میشوم، تعداد زنان بدون
حجاب زیاد است.
ساعت
چهار بعد از ظهر است که در ایستگاه میدان انقلاب پیاده میشوم. جمعیت زیادی که از
قطار پیاده شدهاند، به سمت پلهبرقی راه میافتند. روی پلهبرقی جایی برای تکان
خوردن نیست. همه پشت به پشت ایستادهاند. چند خانم جوان بدون روسری جلوتر از من و
چند نفر هم پشت سرم ایستادهاند. بعضی زیرچشمی نگاهشان میکنند. از درِ خروجی که
بیرون میآیم یک دختر جوان موهای بلندش را کهکشانی رنگ کرده با ترکیبی از رنگهای
تند و چند قدم جلوتر از من در حال خروج از درِ اصلی متروی میدان انقلاب است. جلوی
درِ ورودیِ مترو چند مأمور نیروی انتظامی به نردهها تکیه دادهاند و جمعیت در حال
ورود و خروج را ورانداز میکنند. دختر مو کهکشانی به سمت خط عابر پیاده میرود،
همان جایی که گروهی از نیروهای گارد با لباسهای پلنگی کنار چند ماشین سیاهرنگ
ایستادهاند. دنبال دختر جوان راه میافتم. او توجهی به نیروهایی که آرم police پشت لباسهایشان نقش بسته، ندارد.
این مأموران خیلی جوانند و نشانی از درجه و سردوشی روی لباسشان نیست. جز یک نفر،
بقیه تهریش دارند و مشغول گپ و گفت هستند. یکی با تلفن همراه حرف میزند، یکی سر
به سرِ دیگری میگذارد و… دختر جوان از جلوی مأموران و ماشینهای سیاه پارکشده
در کنار میدان عبور میکند. نزدیک این مأموران که میشوم، از بگو و بخند و ترکیب
سنیشان این طور برمیآید که بسیجی هستند. ماشینهای کنار آنها نیز چندان مجهز
نیست. دور یک وانت شاسیبلند را آهنکشی کرده و تعدادی علم و کتل روی آن نصب کردهاند،
و رنگ سیاهی هم روی آن پاشیدهاند، همین.
جمعیت
مثل رودی از خطکشیِ عابر پیاده راهش را وسط ماشینها باز میکند و خود را به آن
سوی خیابان میرساند. دختر مو کهکشانی وسط جمعیت ناپدید میشود. چند قدمی به سمت
خیابان کارگر میروم، نبش میدان دختری با موهای طلایی که شالش روی دوشش است روی
یک صندلی کنار نردههای خیابان مشغول نوشیدن آب میوه است. جایی برای ایستادن نیست،
جمعیتِ در حال حرکت اجازه نمیدهد یک جا بمانم. برمیگردم به سمت راستهی کتابفروشها.
پیادهرو کنار میدان انقلاب از روزهای معمول شلوغتر است. به بازارچهی کتاب که میرسم،
چند جوان بیست-سی ساله کنار ورودیاش به لودگی مشغولند و با صدای بلند حرف میزنند.
یکی پیراهنش را روی شلوارش انداخته و شبیه به بسیجیهاست. روی کمرش برآمدگی دارد،
چیزی شبیه اسلحه یا بیسیم. اما چند نفر دیگر پیراهن و تیشرت آستینکوتاه با رنگهای
تند قرمز و سبز پوشیدهاند. گویا میخواهند همه بدانند که آنها برای خرید کتاب و
تفریح اینجا نیستند و حساب کار دستشان باشد.به سمت چهارراه ولی عصر میروم، جلوی
سردر دانشگاه تهران طبق معمول خلوت است ولی در پیادهرو کنار کتابفروشیها شلوغ
است. یکی آن وسط داد میزند، «کتابهای آموزش زبان برو پایین». دیگری راهنمایی میکند
که «کتاب کنکور آن بالا». وسط جمعیت دو دختر جوانِ بیحجاب از کنارم رد میشوند،
یکی لباس یکدست سفید پوشیده و دیگری به جای مانتو، تیشرت بر تن دارد. هر دو
موهایشان کوتاه است اما موی یکی روشن و دیگری مشکی است و بیتوجه به دور و بر از
کنارم میگذرند. دختر جوان دیگری از من سبقت میگیرد. موهای سیاهش در بادِ
عصرگاهی خیابان انقلاب مثل پرچمی در اهتزاز است. کولهپشتی دارد و تندتند راه میرود.
نرسیده به خیابان وصال مادر و دختری از روبهرو بدون حجاب به سمت میدان انقلاب میروند
و لبخند میزنند. چند خانم دیگر کنار فروشگاه کتابی ایستادهاند که یکی از آنها
چادری است و یکی هم بیحجاب. سخت مشغول صحبتاند.
کنار
پمپ بنزین در شمال خیابان انقلاب و نبش وصال تعدادی موتورسیکلت پارک شده و چند
نیروی گارد با لباس ضدشورش و سپر و باتون ایستادهاند. در بخش جنوبی اما کنار
«قنادی فرانسه»، که یکی از قدیمیترین قنادیهای تهران است، دو دختر بدون روسری با
تلفن همراه حرف میزنند. یکی موهای سیاه بلندش را بافته و دیگری موی رنگی کوتاهی
دارد. خانمی چادری که از روبهرو میآید چشم از این دو دختر جوان برنمیدارد، با
خشم آنها را ورانداز میکند و زیرلب چیزی میگوید. اینجا کنار «قنادی فرانسه» و
نبش خیابان وصال، قدمگاه دختران انقلاب است. همان جایی است که اولین بار، پنج سال
پیش، ویدا موحد، در اعتراض به حجاب اجباری، روی سکوی کنار خیابان ایستاد، روسری
سفیدش را به چوبی بست و در هوا تکان داد تا نشان دهد که حاضر نیست حجاب اجباری سر
کند. پس از آن، مأموران دولتی روی این سکو را به صورت شیروانی و شیبدار درآوردند
تا کسی نتواند روی آن بایستد و کار ویدا موحد را تکرار کند. ویدا موحد به یک سال
زندان محکوم شد، اما مسئولانی که پنج سال پیش میخواستند صورت مسئله را به این شکل
پاک کنند حالا مجبورند دختران بیحجاب را در خیابان تحمل کنند، و دختران جوان جسور
بیحجاب جلوی نیروهای انتظامی و بسیجیها رژه میروند.
از
فلسطین تا چهارراه ولیعصر
کمی
دورتر، در تقاطع خیابان فلسطین، تعدادی از مأموران درجهدار گارد ویژه با باتون و
سپر ایستادهاند. دو سه نفرشان روی سکوی کنار مغازهای پشت به خیابان ساندویچ گاز میزنند.
برخلاف بقیه که تنها باتون و سپر داشتند، اینها سلاح هم دارند، از آن سلاحهایی
که شبیه به اسباببازی است و با آن گلولهی رنگی یا گاز اشکآور شلیک میکنند.
نزدیک
چهارراه ولیعصر شلوغتر از بقیهی مسیر است. بازارچهی دستفروشها در بخش جنوب
غربیِ چهارراه شلوغ است. از دور صدای تعداد زیادی موتور شنیده میشود که لحظه به
لحظه نزدیکتر میشوند، مثل دستهی زنبورها. زن دستفروشی با صدای بلند میگوید:
«بازم که اینها اومدن، چرا ول نمیکنند.» موتورها پشت چراغ قرمز ترمز میکنند و
مدام گاز میدهند، اما تا چراغ سبز میشود از چهارراه میگذرند و به سمت میدان
ولیعصر میروند. از خانم دستفروش میپرسم که اینها مگر کاری به کارِ شما
دارند؟ با تندی میگوید: «بله که کار دارند، وقتی سروکلهشان پیدا میشود مشتریها
را میپرانند و وقتی هم شلوغ میشود حمله میکنند که جمع کنیم بساطمان را.»
برمیگردم
تا به سمت تئاتر شهر و آن سوی چهارراه ولیعصر بروم. همهجا نردهکشی شده است و
نمیتوان از روی زمین به آن سمت خیابان رفت. به همین علت، سوار پلهبرقیِ مترو میشوم
و میروم پایین تا از زیرزمین راهی به آن طرف خیابان پیدا کنم. زیر چهارراه ولیعصر
میدان «چه کنم» است، آشفتهبازاری شلوغ و درهم و برهم. اینجا شاهکار معماری دورهی
شهرداریِ قالیباف است که هزار راه به بیرون دارد و پیدا کردن مسیر درست در آن بسیار
دشوار است. از یک پله بالا میروم و وسط خیابان در میآیم که ایستگاه اتوبوسهای
تندروی خیابان انقلاب است. بهزحمت برمیگردم و دو بار دور این میدان زیرزمینی میگردم
و بالاخره از وسط شلوغیِ سرسامآور از سمت دیگرِ خیابان بیرون میآیم.
هنوز
روی پلهبرقی هستم و به سطح خیابان نرسیدهام که بوی کباب میآید. از درِ خروجی میپیچم
به سمت میدان فردوسی. جگرکی کنار خیابان بساط پهن کرده و چند میز و صندلی هم با
فاصله از پیادهرو در فضای روبهروی تئاتر شهر گذاشته و چند نفر دارند غذا میخورند.
کنار آنها یکی بساط پرنده فروشی دارد، و چند نفر دیگر سوسیس بندری میفروشند. در
گوشهی شمالی پارک دانشجو نیز چند دخترِ بیحجاب روی صندلیهای پارک نشستهاند و
با پسرها حرف میزنند.
حالا
ادارات و سازمانها تعطیل شدهاند و بهوضوح تعداد زنان با لباس یکدست و فرم و
مقنعه در خیابان زیاد میشود. در بینشان کسانی هم هستند که حجاب ندارند و مقنعه،
شال و روسری روی دوششان افتاده است.
به
سمت میدان فردوسی میروم. زیر پل خیابان حافظ هم ده-پانزده موتورسیکلت پارک شده
است و مأموری خودش را به موتوری تکیه داده و چرت میزند. از میان موتورسیکلتها میگذرم.
چرت مأمور پاره میشود و خوب مرا ورانداز میکند و میایستد. وقتی خیالش راحت میشود،
مینشیند روی یکی از موتورها.
دور
میدان فردوسی نیز یک دسته موتورسیکلت پارک شده و گروهی مأمور با لباسهای ضد شورش
دقیقاً روبهروی مجسمهی فردوسی صف کشیدهاند. مأمور جوانی بین آنها آبمعدنی
توزیع میکند. راهم را به سمت شمال میدان در خیابان سپهبد قرنی کج میکنم. مثل
همیشه پیادهرو خیابان قرنی از بقیهی جاها خلوتتر است. دو زن جوان بیحجاب خندان
با موهایی رنگی به من نزدیک میشوند، انگار میخواهند بگویند «ببین، ما در
جمهوری اسلامی حجاب را برداشتیم.» لبخند میزنم و میپیچم توی خیابان سمیه.
کافههای
خلوت و زنان بیحجاب
بین
خیابان انقلاب در جنوب تا خیابان کریمخان و بلوار کشاورز در شمال، تعداد زیادی
کافه هست که اکثرشان در دل خانههای قدیمی ساخته شدهاند و از پاتوقهای اصلی
جوانان تهرانی هستند. به چند کافهی مشهور سر میزنم؛ اکثر کافهها به شکل عجیبی
خلوت است و چند مشتری بیشتر ندارند. تقریباً همهی مشتریهای زن بیحجاباند. جز
یکی دو نفر، هیچ زن باحجابی در این کافهها ندیدم.
به
سمت میدان هفت تیر میروم. مسجد الجواد در شرق میدان هفت تیر پاتوق همیشگی بسیجیهاست،
اما کاری به کسی ندارند و دستفروشان راستهی شرقی میدان به قدری زیادند که کاری از
دستِ بسیجیها برنمیآید. اینجا همه چیز میفروشند، از لباس زیر زنانه و مردانه
تا تابلوها و مجسمههای گچی، از کیف و کفش تا مانتو و روسری، از گلهای مصنوعی تا
طبیعی و هزار چیز عجیب و غریب دیگر.
دوستی
میگفت که چند روز قبل بیحجاب از جلوی مسجد الجواد میگذشته که ناگهان با گروهی
از بسیجیها در جلوی مسجد روبهرو شده است. میگفت: «از ترس نفسم داشت بند میآمد،
پاهایم سنگین شده بود، قدرت حرکت نداشتم، و در حالی که بهسختی نفس میکشیدم از
جلویشان رد شدم. چند قدم فاصله نگرفته بودم که دستی از پشتِ سر به شانهام خورد.
داشتم قبض روح میشدم، برگشتم، زن میانسالی را دیدم که “گفت آفرین به شجاعتت
دخترم. من که نمیتوانم چنین کاری بکنم.”»
مثل
دیگر میدانهای شهر، مأموران در گوشه و کنار میدان هفت تیر دیده میشوند اما یک
جا باقی نمیمانند. راهم را به سمت میدان ولیعصر کج میکنم. در خیابان کریمخان،
بهویژه تا سرِ خیابان میرزای شیرازی، تعداد زنان بیحجاب بهوضوح بیشتر است.
اینجا دیگر راستهی کتاب فروشیهای تهران است و میتوان گفت که منطقهای فرهنگی
است.
وقتی
به میدان ولیعصر میرسم گروهی از مأموران را با ماشینهای سیاه ترسناکشان میبینم،
اما کاری به دختران و زنان بیحجاب ندارند و فقط تماشا میکنند. ماشینهای ضدشورش
مستقر در میدان ولیعصر بزرگتر و بیشتر از دیگر مناطقاند.
دو
روز بعد، دوباره از همین مسیر پیاده میروم. در این دو روز خبری از فراخوان اعتراضآمیز
نبود، ولی نیروهای پلیس و لباس شخصیها سرجایشان بودند. در روز اول از هر یکصد زنی
که دیدم حدود ۲۵ تا ۳۰ نفرشان بیحجاب بودند. در روز دوم،
تعداد زنان کمی بیشتر، و بین ۳۰
تا ۳۵ نفر بود.
گویا ترس تعداد بیشتری ریخته بود.
برای
من که بارها این مسیر را پیاده رفتهام، این دو بار با همیشه فرق داشت زیرا دختران
جوان بدون ترس موهایشان را باز کرده بودند. چهرهی شهر دلپذیرتر شده بود. باورم نمیشد
که زنان و دختران ایرانی بعد از چهل سال ترس و دلهره، با موهای بازِ زیبا، کنار
زنان باحجاب در خیابان راه بروند… .
زن–زندگی-آزادی وگفتن نه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (
جمهوری اسلامی )
حمید رضائی آذریانی
اگر
نگوییم از هنگام جنبش سبز، حداقل از دی ماه 1396 با خیزشهای متناوب بازپسگیریِ
برابریخواهانهی سیاست از سوی مردمی در حال ساخته شدن روبرو هستیم. «اصلاحطلب،
اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» تنها انکار انحصارگران امروزین سیاست نیست؛ آنگاه که
از منظر زن-زندگی-آزادی به آن بنگریم، با انکار همهی آن آرمانشهر (دقیقتر:
ویرانشهر)سازیهایی مواجه میشویم که بر اساس دوگانههای شرق-غرب، سنت-تجدد،
سکولار-دینی، باستانگرا-اسلامگرا… برساخته شده و لحظهی حال ما را میان گذشتهها
و آیندههای مجعول منجمد ساخته و به تعلیق درآوردهاند؛ بازپسگیریِ سیاست، رفع
تعلیق از اکنون و تبدیل اکنون به موضوع نزاع برابریطلبانه است. خیزش پاییز 1401
با نامگذاری خود به عنوان انقلاب زن-زندگی-آزادی توأمان هم صحنهی نزاع را ترسیم
و هم آیندهای دیگر را تخیل میکند. آیندهای که ضامناش «وحدت کلمه» و «یکپارچگی»
نیست و نزاعی که معیارش دوگانهی دولت و ملت یا استبداد و حکومت قانون نیست.
حتی
نگاهی سطحی و بیرونی گواه بر این است که تذکر به ضرورت وحدت و ضرورتِ رهبری (بخوان
به «دولتِ در سایه» ساختن) هرگز در این جنبش مانع نقد بیمحابای ستم و نابرابری در
همهی ساحتها و سطوح حیات اجتماعی نبوده است. بهدرستی گفته شده «زن-زندگی-آزادی»
جنبشی علیه تحقیر است، با این حال ما با جنبش تحقیرشدگان روبرو نیستیم. گویی
بسیاری دائماً به خود و دیگران تذکر میدهند که مسئله کلهپاکردن رابطهی حقارت،
فرماندهی و فرمانبری نیست، موضوع بهروشنی نفی آن است. اگر زن کلیدی باشد برای
فراتررفتن از نظام دوگانهی سلطهی جنسیتی، اگر زندگی معنایی داشته باشد فراتر از
معنای محافظهکارانهی آن -یعنی «حیاتِ» اسیر در ضرورت که باید با سلسلهمراتب
مدیریت سیاسی به نظم درآید، استلزام زندگی، آزادی برابرهای متفاوت/متفاوتهای
برابر، آریگویی به خود، خروج از صغارت در هر فرم و بستر آن و حکومت بر خود خواهد
بود.
اما نخبگانِ سپریشده ما را نه در لحظهی تأسیس آزادی که همچنان در وضعیت تکرارشونده و بیپایانِ بنیادگذاری یا تکمیل دولت مدرن ملی میبینند. چراغبهدست به دنبال کلیددار اصیل (یا کلیددار دروغینی که باید مثل «غلامان ترک» تربیت شود) میگردند تا بیاید و ما را بالاخره از چرخهی معیوب استبداد-شورش-استبداد خارج کند و به «غافلهی تمدن» بازگرداند. با نگاهی مضطرب به معترضین در خیابان مینگرند که آیا بهموقع کلیدهای خود را به کلیددار فعلی که رام شده یا کلیددار بعدی تحویل خواهند داد و به خانه، کارخانه و بازار باز خواهند گشت یا نه. نگران آیندهای ضروری هستند که در آن حیات این بار به شیوهای دقیقتر درستتر و بیشتر رام شده باشد. پس با نصایح شبه علمی «جامعهی مدنی»شان، «طبقهی متوسط مدرن»شان را از غوغا و آشوبِ «حاشیه»های اجتماعی و جغرافیایی پرهیز میدهند، یا از حاشیه میطلبند در هر نفس تعهد و وفاداری خود به متن را اعلام دارد، تا مستحق دلسوزی پدرانهی مرکز باقی بماند.
در
میان این نخبگان سپریشده، طباطبایی با نامگذاریِ زن-زندگی-آزادی به عنوان
«انقلاب ملی» دو لحظهی تأسیس آزادی و احیای دولت ملی، دو لحظهی بازپسگیریِ
سیاست و دوباره دولتیسازی آن را یکی کرده و خواننده را شگفتزده میکند. البته او
پیش از این چنین تفسیری را در مورد انقلاب مشروطه تمرین کرده است. هرچند برای ما
نیز همچون طباطبایی رخداد کنونی در بستر تاریخی انقلاب مشروطه قرار دارد، و زمانی
که در بستر تاریخی بلندی با مشروطه پیوند مییابد شگفت مینماید. اما شگفتی ناشی
از نبش قبر جمهوریتِ انقلاب مشروطه قابل مقایسه نیست با شگفتی حاصل از مشاهدهی
تقابل آشتیناپذیر «تأسیس آزادی» و «تأسیس دولت»، آنگونه که پیشِ روی ما است و در
هرروزهگی رخداد منکشف میشود؛ در واقع از این جایگاه است که خواندن دیگرگونهی
بایگانی مشروطه ممکن و معنادار میشود.
طباطبایی
چه انقلاب مشروطه و چه این «انقلاب ملی» را پیامد به میدان آمدن ملتی چندهزار ساله
میبیند که با بوسهی فرزانگانش پس از طی قرنها زوال و انحطاط از خواب غفلت بیدار
گشته تا دولت نداشتهاش را بسازد (برایش بسازند). از نگاه او با فروکشکردنِ غبار
ایدئولوژیهای انترناسیونالیستیِ «شریعتی-چپی» که در انقلاب اسلامی به بار نشست و
هر آنچه در راستای دولت ملی رشته شده بود را در ورطهی احیای امت پنبه کرد، این
زنان و جوانان هستند که از نو از خواب غفلت برخاسته و در این «انقلاب ملی» ملت
تاریخی ایران را دوباره به «شاه»راهِ تاریخی ملیگرایی و دولت ملی باز خواهند
گرداند. زن، جوان و هر نیروی دیگری در این تصویر معنای خاص خود را از دست میدهد و
فروکاسته میشود به وسیلهای برای تحقق آن مفهوم کلی، آن آگاهی ناب. در «تاریخ
بیداری ایرانیان» بیداری نه حاصل ستم و نابرابری، نه حاصل خواستهای متکثر سیاسی و
نه حاصل بدنهای مردم، که حاصل نفخهی صور روشنفکرانی است که در عصر پیش از
مشروطه، مشروطه و نوخواهی ملی را فریاد زدهاند و البته امروز آن هم در تصویری که
طباطبایی از وضعیت «امتناع اندیشه» ساخته یعنی قحطی منورالفکران نوخواه و رجال
موقعشناس و نادانی عموم ایرانیان، قاعدتاً خود او است که فروتنانه باید در جایگاه
بیدارگرِ انقلاب ملی بنشیند. هر نقدی که به طباطبایی داشته باشیم، نمیتوان چشم بر
یک توانایی او بست: کمتر کسی چون او قادر است با «تاریخ» وقایع و رخدادهایی که
تاریخ معاصر ما را رقم زده و میزنند، تاریخزدایی کند، هر آنچه امروز را از گذشته
و فردا را از امروز فراتر میبرد نادیده بگیرد و خواستهای مترقی و نوشونده و
متکثری را که علیه نظم موجود متحد شدهاند به خواستی فروبکاهد که از اعماقِ بیزمانِ
تاریخ باستانی چشمانتظار بیداری خوابزدگان بوده است.
برخلاف خوانش تاریخزدا، انقلاب اسلامی 1357، در لحظهی استقرار به عنوان جمهوری اسلامی، شورشی متوهمانه و خوابزده برای انحلال یا اختفای آن ملتی نبود که در قامت سلطنت پهلوی سامان یافت. بلکه در پیِ بازآراییِ اسلامگرایانهی همان «مام وطنی» بود که میپنداشت رژیم «طاغوتی» (باستانگرا) و غربزدهی پهلوی از حفظ «ناموس»ش ناتوان است. حفظ این ناموس در گرو بازتربیتِ بومی-اسلامی همان ملتی بود که نظم تربیتیِ پهلوی هم بر همان استوار بود: ملتی که از جایگاهِ مردِ فارسِ شیعه وحدت یافته است. وقتی انقلاب اسلامی شورشی برای انحلال ملت و تأسیس امت دانسته میشود، روشن است که به دلیل فقدان نظریهی دولت، دولت-ملت به ایدئولوژی و ملت به ناسیونالیسم فرو کاسته میشود. زن-زندگی-آزادی، نه بیداریِ مجدد روح ملتخواهی پس از چرتِ پنجاهساله که بازتعریفِ روشنِ معنای ملت، تربیت و ناموس است. «ملت» به معنای آن روح وحدتبخشِ تاریخی جای خود را به «مردم» داده که همدلی و همسوییِ برابریخواهانهشان آنها را متحد میکند. ما با بازتعریف روابطی مواجهیم که حتی پیش از عصر پهلوی در حال نضجگرفتن بودهاند و سرانجام با زور نهادین دولت پهلوی تثبیت شدهاند. وقتی انقلاب اسلامی بهعنوان خروج اشتباه از مسیر دولت-ملت و خانهکردن در فضای بیزمانی بیرون از جهان «نو» فهمیده شود، درک از جمهوری اسلامی لاجرم درکی غیر سیاسی خواهد بود.
این
تصویر، خود انقلاب اسلامی را هم تاریخزدایی میکند. امتگرایی مورد مشاهدهی
طباطبایی کمتر نسبتی با ملیگرایی اسلامیستی (در دهههای منجر به انقلاب) و دولت
شدن آن (مدتها پس از استقرار جمهوری اسلامی) دارد. این امتگرایی نشان از دگردیسی
دولتی دارد که بقای خود را بیش از آنکه در حکومت بر سرزمین و جمعیت ملی ببیند، در
امپراتوریسازی و عمق استراتژیک جستجو میکند. آیا این وضعیت که در دو دههی اخیر
تمامی خاورمیانه را به کام خود کشیده است، صورت افراطی و مشدد گرایشی جهانی نیست
که نشان نه از پایان دولت، بلکه دولت ملی دارد؟ و چه بسا همین «استعلای» دولت از
سرزمین و جمعیت ملی است که گسست میان دولت و ملت/ملیگرایی را رؤیتپذیر ساخته و
انقلاب زن- زندگی-آزادی را در نابههنگامیاش به بههنگامترین رخداد تبدیل میکند.
آنچه طباطبایی نمیخواهد و نمیتواند ببیند این است که «زنان» و «جوانانِ» مورد
ارجاعش در فرایند نقد بیمحابا و گسست رادیکال از آن دولت (و ملتش)، خواه در قامت
باستانگرا و خواه اسلامگرا، در حال خروج از آن خط تاریخی هستند تا بتوانند
«مردم»ی نو بسازند.
این
لحظهی تأسیسی را نمیتوان با بازسامانیابیِ نهاییِ نظم ملی و حاکمیت قانونی
یکسان کرد. انقلاب لحظهی تأسیس حاکمیت نیست، لحظهی تأسیس آزادانهی امر نو است.
طباطبایی در نوشتهای دیگر، بر مبنای برداشتی از «انقلاب» آرنت، به مقایسه بین
تأسیس انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی پرداخته است. او تصور میکند آرنت گفته است انقلابها دو نوعاند،
انقلابهایی که بیشتر در پی برابریاند و انقلابهایی که بیشتر به دنبال آزادی میگردند،
و این ضابطهای است برای طبقهبندی و البته درست کردنِ فهرست خوبها و بدها برای
انقلابها. این فهم طباطبایی از آرنت است، و البته او نگران است که چنین سطحی از
پیچیدگی در ایران فهمپذیر نباشد. در هر صورت او با چنین فهمی از آرنت مشروطه را
انقلابی آزادیمحور و انقلاب اسلامی را انقلابی برابریمحور میخواند. روشن است که
او متوجه معنای آزادی در کار آرنت نیست و آن را به آزادی حقوقی ملت بر اساس حکومت
قانون فرومیکاهد. او به بیان آرنت «آزادی سیاسی» را با «حقوق مدنی» و «تضمین
مشروط حقوق و آزادیهای مدنی» یا حکومت مشروطه خلط میکند. آزادی سیاسی و لحظهی
تأسیسیِ انقلاب نه محدود به ضرورتهای حکومت قانون که مشروط است به برابری بنیادی
همگان برای مشارکت در حکمرانی. اما اینکه در بحث طباطبایی دربارهی انقلاب مشروطه
و انقلاب اسلامی، تمایز آرنت بین مسئلهی اجتماعی و تأسیس آزادی به تفاوت اولویت
برابری و آزادی فروکاسته شده، چه اثری برای فهم لحظهی کنونی دارد؟ اگر مشروطه را
سرآغازی برای تحققِ زمانبرِ آزادی سیاسی ذیلِ حقوق ملت بدانیم و انقلاب اسلامی را
نیرنگی علیه این سیر قطعی تاریخی، لحظهی کنونی چیزی جز رفع نیرنگ انقلاب اسلامی و
بازگشتِ تاریخ ملی به سیر طبیعیاش به ملتی که از پیش داشته نیست. اما «روح
انقلاب» مشروطه، یا آنچه در مشروطه به معنای درست کلمه نشان آزادی سیاسی بود،
جمهوریخواهیِ عصر مشروطه که خود را در انجمنهای مشروطه محقق کرد و قانون اساسی
مشروطه و فرایند بعدی قانونیسازیِ مشروطهخواهانه چیزی جز از بین بردن این روح
نبودند.
مشروطه
مانند هر پروژهی تأسیسگرِ دیگر در سیاست، نیتش نه تسخیر دولت که ساختن اشکال
سیاسی غیر حکومتی بود، اما فرجامش شباهت به فرجام انقلاب فرانسه داشت. اگر تمایز
آرنت بین انجمنهای فرانسه که از دل انقلاب برآمدند و انجمنهای امریکا که انقلاب
درون آنها شکل گرفت را مبنا بگذاریم، در ایران ساخت حکومت محلی و گروههای سیاسی
محلی پیشاپیش وجود داشتند اما در عین حال انجمنها از درون انقلاب مشروطه برآمده و
بر این ساخت چندپارهی پیشین استوار شدند. نیرویی که روبسپیر را از طرفدار انجمنها
به نیروی اصلی سرکوب آنها بدل کرد در ایران هم کسانی چون تقیزاده را به مسیری
مشابه انداخت. نیرویی که میکوشید «علیه مبنای فدرال و تجزیه و تفکیک قدرت در آن،
قدرت را به حکومت منحصر کند، یعنی دولت-ملت را علیه نخستین سرآغازهای جمهوری حقیقی
به کار گیرد». درنتیجه تأسیس حکومت مشروطه درست به معنای نفی تأسیسگریِ اصیل
مشروطه بود. حکومتی که مانند ژاکوبنیسم به دنبال «مرد نیرومند»ی بود که بتواند
«وحدت نظر» ایجاد کند، آزادی را در ضرورت حقوقی و «برابری را در برادری» خلاصه
کند. برای آرنت این لحظهی شکست انقلاب است. انقلاب به معنای تأسیس امر نو است که
در همهی انقلابها به صورت نامشابه و تکین تکرار میشود و کارکرد فلسفه یادآوری
این تکرار است که تا به حال همواره ذیل ساختن دولت-ملت له شده است. شباهت آنچه
امروز با آن روبروییم با دوران مشروطه نه تأسیس مجدد حاکمیت ملی (که اصلاً احیا
است نه تأسیس) بلکه تکرار دیگرگونهی تأسیس آزادانه و مبتنی بر برابری است.
انجمنهای
مشروطه، از تاریخ بیداری غایباند، زیرا به خودی خود تمامی روایت آگاهیمحور و
نخبهگرا از مشروطه را ناممکن میکنند. در روایت «تاریخ بیداری»، آگاهی نخبگان به
جامعه تزریق میشود اما آن را به تمامی در نمینوردد. تا آنکه ناگهان جامعه به
واسطهی این آگاهی و این آگاهگران بیدار میشود، گرچه در نهایت درک درستی از
مشروطه ندارد. تأسیس انجمنها در شهرهای کوچک و بزرگی که از آنها هیچ سنت
روشنفکرانهای نمیشناسیم، وابسته نبودن این انجمنها به نخبگان و حتی طرد آنها
توسط مهمترین و آزادیخواهترین نخبگان فکری نظام پیشین و ابتنای انجمنها بر
برابری بنیادین اعضا برای تشکیل صورتهای جدید سیاسی به ما نشان میدهد که انجمنها
نه حاصل ناآگاهی که حاصل آگاهی سیاسی متفاوتی بودهاند که برای نخبگان شناخته شده
نبود. درواقع برخلاف آنچه تاریخ بیداری میگوید این تودهها نبودند که نخبگان را
درک نمیکردند، این نخبگان بودند که هیچ درکی از مردم نداشتند. انجمنها بر حس
«شادی و آگاهی به توانایی انسان برای آغازگری» استوار بودند، که با تمایل به ایجاد
ثباتی قانونی گره خورده بود. نخبگان اما فنسالاران بیشادی و ناآگاه به تواناییهای
انسانی بودند که تنها تمایلی به ثبات داشتند اما این ثبات را نه در آزادی سیاسی و
جمهوریخواهانه که در آزادی مدنی و ارزشهای اجتماعی دنبال میکردند. آنها به
دنبال ساختن قصری نو از ارزشهای ثابت، نخبهمحور و اخلاقی-هویتی بودند نه گشودن
مسیری برای تولید ارزشهای جدید و استقبال از آیندهای نو.
مسئلهی
مشترک این انجمنها نه قانون، نه دین، نه هیچ چیز دیگر که تأسیس سیاست نو در
بسترهای ناهمگون بود. این انجمنها در هر بستری به شکلی ویژه با مسائل محلی و
خصوصاً اقتدار حاکمان محلی درمیافتادند و درون خود نیز به نسبت بافت اجتماعی
متفاوت هر منطقه نیروهای مختلفی را جذب میکردند. درنتیجه آنچه در انجمن رشت میگذشت
ربطی به آنچه در انجمن اصفهان یا حتی گرگان میگذشت نداشت. بعضی از آنها زیر نفوذ
گروههای ایلی یا رهبران مذهبی بودند و بعضی نه، بعضی خود را واضع قانون میدانستند
و بعضی نه، بعضی وظایف احتساب، حاکمیت، تأمین امنیت و ارزاق، نوسازی معابر شهری و…
را به عهده میگرفتند و بعضی نه. تنها یک چیز این انجمنها را وحدت میبخشید و در
تمام آنها مشترک بود: تلاش برای تأسیس نظمهای برابریخواهانه برای سازمان دادن
زندگی سیاسی بدون دخالت مقتدرین و با مشورت و مشارکت مردم در تأسیس و گسترش آنچه
در خدمت زندگی است. آنها خواستار گسترش خدمات عمومی اما نه در دستگاه دولتی بودند.
مجلس
ملی نتوانست مسیر این خیزش را باز کند، به تدریج بدنامی خود را در کژکارکردی انجمنها
دید، از پراکندگی و تکثر آنها هراسید و به مهمترین نیرو در راه دیسیپلینهکردن
انجمنها بدل شد. این اولین هستهی نیروی تمرکزگرا بود که علیه تجربهی انجمنها و
در هراس از آنها، با غوغایی و آشوبطلب خواندن آنها، با خط و نشان امنیتی برای
جمهوریخواهی و با مصادرهی «روح انقلاب» شکل گرفت و سپس در تصعیدی تاریخی از
نیرویی در مجلس ملی به هستهی مرکزی ساخت ایدئولوژی ناسیونالیستی بدل شد. درواقع
مجلس برای جلب نظر محافظهکاران با وجه دموکراتیک انجمنها مخالفت کرد و محافظهکاران،
انجمن را قربانی اهداف مشترکشان با مجلس قرار دادند. به تدریج و خصوصاً بعد از
درگیرشدن ایران در بحرانهای جهانی جنگ اول، این تقاطع میان مجلس و محافظهکاران
با دامن زدن به این گفتار که بحرانهای ایران پیامد مشروطه هستند شکلی از مشروطههراسی
ایجاد کرد که مشروطه را به تلاش برای نظمِ مدرن فرومیکاهید و شکست آن را به وجه
دموکراتیک و خصوصاً به پراکندگی و تکثر انجمنها نسبت میداد. درنتیجه برآمدن
نیرویی مقتدر و تمرکزگرا برای رسیدن به نظم مدرن را که در واقع چیزی جز از بین
بردن روح مشروطه نیست، اصلاح نواقص مشروطه میخواند.
نه «جمهوریخواهی» و نه «مشروطههراسی»
در این دوران یکبار برای همیشه شکل نگرفتند. آنها در جدالی طولانی با یکدیگر، با
زایشهای متفاوت یکدیگر درافتادهاند و به هم معنا دادهاند. تجربهی جمهوریهای
جنبش جنگل، پسیان، خیابانی و لاهوتی بهتدریج مشروطههراسی را حول هراسی دیگر
بازتعریف کرد: تجزیههراسی. تجزیههراسی گامی نهایی بود که جمهوریهراسی و مشروطههراسی
را در دل مداخلات وحدتگرا، اقتدارگرا و نظامی بازتعریف کرد. درنتیجه ملیگراییِ
تمرکزگرا و وحدتگرایی را شکل داد که بارها از تجربهی مجدد جمهوریها در آغاز دههی
۱۳۲۰
تا شوراهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ و تا امروز مدام در حال باززایی
بوده است. اگر مشروطه را به حاکمیت ملی فروبکاهیم انقلاب اسلامی دقیقاً تکرار
مشروطه بود، تنها میخواست این ملیت را به شکل دیگری ایدئولوژیک کند، یا به رنگ
دیگری درآورد اما روشن است که نه تمرکزگرایی، وحدتگرایی و اقتدارگرایی را کمرنگ
کرد و نه از چیزی جز مشروطههراسی، تجزیههراسی و جمهوریهراسی برای از بین بردنِ
لحظات جمهوریخواهانهی انقلاب ۱۳۵۷ استفاده کرد. آنچه امروز شاهد آن
هستیم زایش مردمی جدید است که درست رو در روی آن حاکمیت ملی ایستاده است. درنتیجه
شباهتی با مشروطه دارد اما درست به این دلیل که مانند روح مشروطه نیرویی است علیه
حکومت قانون.
روشن
است که ما هنوز به معنای دقیق با تشکیل وضعیتهای سیاسی تأسیسگری روبرو نیستیم،
اما آن روحی که در این جنبش هست نه روح
ملیِ تمرکزگرا و اقتدارگرا که روح مردمی برابریخواه است؛ مردمی که خواهند آمد نه
ملتی که بازمیگردد. تکثر بنیادین صورتها، پایین به بالا بودنِ چرخش معانی و گفتهها،
و بیسر بودنِ جنبش اساساً مستعد چنین اقتدارگرایی و مرکزگرایی نیست. پیوندی که
کرد، ترک، بلوچ و فارس و… را متحد کرده در پی حذف یکی زیر دیگری نیست بلکه در پی
مشارکت برابر در ساختن اشکال جدید سیاسی است.
کرد نه سوژهای که با تجزیههراسی پس رانده میشود که نیرویی پیشرو است که
باید آن را از زیر نگاه و گفتار تجزیههراس بیرون کشید. به همین ترتیب آنچه در
مدرسه اتفاق میافتد نه مخالفت با نظام ایدئولوژیک مدارس، که مقاومتی علیه وجوه
غیردموکراتیک مدارس است؛ زنان تنها با حجاب و قانون مجازات اسلامی مقابله نمیکنند
بلکه برای رفع ستمی هم که در قانون مدنی مصوب عصر رضاشاه مستتر است به میدان آمدهاند؛
و دانشجویان نه برای رفع ایدئولوژی اسلامی دانشگاه که علیه فضای نابرابری میجنگند
که محصول زمانهی محمدرضا پهلوی است. ما نه صرفاً با مقاومت علیه ایدئولوژی اسلامگرایانه
که فراتر از آن با مبارزه برای ساختن چیزی بیرون از نظام دولتی تمرکزگرا و وحدتبخش
مواجهیم. این مبارزهای است برای پس گرفتن روح مشروطه از مصادرهگرانش، با هر ایدئولوژی
و ظاهری؛ مبارزه برای ساختنِ زن و مناسبات جنسی به شکلی جدید، برای فراتر بردن
زندگی از مرزهای حاکمیت و برای «آزادی سیاسی».
آنچه به زن-زندگی-آزادی وجهی
انقلابی میدهد نه تلاش آن برای تسخیر مجدد دولت و برگرداندن وضعیت به مسیر ضروری
تاریخ که تلاش برای رفع انحصار حکومت بر سیاست است. ما با وضعیتی طرف نیستیم که در
آن نیروی مردم حاکمیت را از آن خود کرده و میخواهد آن را چنان محدود کند که دست
از حوزههای غیر سیاسی زندگی بردارد، ما صرفاً با وضعیت نئولیبرال که میکوشد عرصههای
سیاسی و مداخلات دولتی را کاهش دهد روبرو نیستیم. بلکه با وضعیتی مواجهیم که در آن
سیاست (و به طور مشخص سیاست جنسیتی، انضباطِ زندگی و آزادی سیاسی) بیرون از دولت
به اشکال متعدد و متکثر تأسیس میشود. اینجا اگر نیرویی مردمی وجود دارد، نه ملت
حقوقی واحد که اتحاد برابریخواهانهای است که اگر هم بهتمامی مستقر نمیشود، از
حدود ملت تمرکزگرا و اقتدارگرا فراتر میرود، درنتیجه نه انقلابی در انقلاب اسلامی
که انقلابی در مصادرهی مشروطه است.
موسسین و هیئت تحریریه:
آذر ارحمی - حمید رضائی آذریانی
مدیر مسئول:
حمید رضائی آذریانی
سردبیر:
آذر ارحمی
تماس با ما:
حمید رضائی آذریانی
Tel.: +49
1781476984
Email: Hamidaria2019@gmail.com
Website:
https://hoghoghebaschar.blogspot.com/
آذر ارحمی
Tel.:
+49 15788102973
Email Azarerhamie2019@gmail.com
Website: https://haghandishan.blogspot.com/
آدرس پستی:
Haus-Knipp-Straße .35
47139 Duisburg
Deutschland
یادآوری:
- نشر هرگونه اثر،
سخنرانی و اطلاعیه به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان راسخ به آزادی
بیان و انتقال اندیشه می باشد.
- این نشریه با اعتقاد کامل به انتقال و گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه را بدون هیچ محدودیتی آزاد می داند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر