شکوه میرزادگی
به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان
این مطلبی ست که من سال گذشته در ارتباط با روز خشونت علیه زنان نوشته و منتشر کرده ام. دوست دارم آن را امسال نیز دوباره منتشر کنم؛ برای آن هایی که آن را نخوانده اند. زیرا هر چه فکر می کنم خشونتی افسارگسیخته تر و بدتر از آن چه در این مطلب آمده نسبت به زنان نمی شناسم. آن چه اخیرا بر سر زنان افغانستان آمده و زندگی شان را ظرف چند ماه زیر و رو کرده نشان روشنی بر این مدعاست.
دلیل اصلی همه ی خشونت هایی که زنان ایران گرفتارش هستند
پس از سال ها پژوهش و کار در ارتباط با مسایل زنان، و گفتن و نوشتن چند صد موضوع و مطلب و یادداشت در ارتباط با وضعیت زنانِ حقوق از دست داده ی سرزمین مان (چه از نظر فرهنگی و چه از نظر حقوق بشری) مدتهاست به این نتیجه رسیده ام که ما، یعنی بخشی از زنان که در درون و یا در کنار جنبش آزادی خواهانه ی زنان ایران ایستاده ایم، محتاطانه، یا بی خیالانه و غیر مسئولانه هنوز از آن چه که بزرگترین لطمه را به حقوق و سلامت زنان زده، سخن نگفته ایم.
بیشتر ما سال هاست که می دانیم، اما هیچوقت بی پروا و مستقیم نگفته ایم که دلیل این همه خشونت و رنج و مصیبتی که زنان ایران گرفتارش شده اند، هیچ چیز نیست جز مذهبی که اکنون حکومت اش بر سرزمین ما مسلط شده است. (در این جا از نقش مستقیم و ویرانگرانه ی این مذهب بر آموزش و پرورش، میراث فرهنگی، محیط زیست و بسیاری چیزهای دیگر نیز نمی گویم و آن را برای زمانی دیگر می گذارم)
بسیاری از ما زنان سال هاست به این آگاهی رسیده ایم که هیچ موضوع و رویداد سیاسی یا فرهنگی و یا اقتصادی در طول تاریخ سرزمین مان بیش از، مذهب اسلام و به ویژه تشیع، به زنان ایران آسیب نرسانده است.
برخی از آگاهی های این سال های ما، درست به سبک مردمانی دلسوخته در قرن شانزدهم و هفدهم اروپاست که برای نجات از خشونت و خفقانِ، مذهبِ مسلط بر بود و نبودشان، به دنبال ریشه هایی از دوران خوشبختی های باستانی خود گشتند. ریشه هایی که می توانست جوانه هایی نو و تازه دهد. و در سرزمین های آن ها جوانه داد و اکنون هر جوانه ای به درختی کهن تبدیل شده که سایه بر سر مردمان زیادی انداخته است.
ما نیز چندی ست از سر نیاز بر تاریخ باستانی مان چشم گشوده ایم و به تماشا و تحسین آن داشته ها و امکاناتی نشسته ایم که به نسبت آن زمان، و به ویژه در مورد زنان، بسیار بیش از آن چه هایی است که امروز حسرتش را داریم.
این آگاهی اگر چه بی خبران از اهمیت تاریخ را چنان آشفته کرده که به تمسخر و طنز به ما لقب «باستانگرا» داده اند، اما به ما کمک کرده است تا بتوانیم عمیق تر تاریخ هزار و چهارصد ساله ای را مرور کنیم که جز زخم و خشونت و ویرانی دست آوردی برایمان نداشته است و ما همیشه آن را فقط به گردن «اعراب مهاجر» انداخته ایم.
آگاهی ما، شبیه به برخی از دوستان کمونیست نیست که صرفا با خشم و نفرت نسبت با هر دین و مذهب و خدایی جبهه می گیرند، یعنی با یک ایدئولوژی به جنگ ایدئولوژی دیگری می روند. جنگی که حداقل تا کنون هیچ توفیق عملی نداشته است.
آگاهی ما شبیه برخی از دوستان ملی گرا هم نیست که از «بی عیب بودن اسلام» و «بدی مسلمانی» می گویند و برخی از رهبرانشان حتی «ایران را وامدار تشیع» می دانند.
ما حتی چون رهبران اپوزیسیون سیاسی (چپ و راست و پادشاهی خواه و جمهوری خواه) هم نیستیم که یا به «تغییر قوانین مذهبی» امید بسته باشیم و یا خواستار «تغییر حکومت اسلامی به حکومتی سکولار» باشیم.
ما می دانیم که بیشتر افراد این سازمان ها و گروه ها و حزب ها، می دانند اما حاضر نیستند اعتراف کنند که حتی با تغییر قوانین و یا تغییر حکومت اسلامی به سکولار نمی توان این هیولایی را که خمینی (به یاری کشورهای غربی) از اعماق قرون وسطا بیرون کشید و در قرن بیستم به جان میلیون ها انسان بی گناه، و به ویژه به جان زنان انداخت، آرام و مطیع کرد.
بله ما، یعنی بسیاری از زنان جنبش آزادی خواهی مدتهاست که این ها را به خوبی می دانیم و گاه «پنهانی» درباره آن گفتگو می کنیم اما برخی از ما (حتی با این که در خارج کشور هستیم) به دلایلی در مورد آن سکوت کرده ایم. .. نه! بگذارید از ما نگویم و فقط از سکوت خودم در این مورد بگویم. (چرا که ممکن است برخی این ها را گفته باشند و من شانس دیدن و یا شنیدنش را نداشته ام)
من حداقل در این چندین سال گذشته می دانستم که اگر در کشورهای پیشرفته با سکولاریسم، یا لائیسم و یا سوسیال دموکراسی توانسته اند مذهب را به خلوت نیایشگاه هایشان بفرستند، و مردمان و به ویژه زنانشان را از زخم های مذهبی دور کنند، فقط به دلیل قدرت سکولاریسم یا لائیسم یا دموکراسی و دیگر ایسم ها نبوده است، بلکه به دلیل «ارزش» هایی بوده که در آن نوع مذاهب وجود دارد، که مهمترین آن غیرسیاسی بودن، انسانمدار بودن و اهمیت نقش مهر و مهربانی می باشد.
من اکنون باور کرده ام که هیچ نوع دموکراسی و سکولاریسم و سوسیالیسمی نمی تواند مذهبی را برای همیشه رام و مطیع کند که هیچ نوع قابلیت تطبیق با دنیای مدرن و جهان پیشرفته را ندارد، هیچ رحم و شفقی نسبت به انسان و گیاه و آب و خاک در احکامش نیست، و عاشق نشستن بر صندلی قدرت های این جهانی ست؛ چه این مذهب در حکومت باشد و چه ظاهرا کاری به سیاست نداشته باشد.
تجربه های همین یک قرن گذشته به روشنی به من می گویند که کار این حکومت های سکولار و دموکرات در کشورهایی که دین اسلام در آن مسلط است، یا به ناچار به دیکتاتوری کشیده و یا مذهبی که به دلیل خصوصیات خاص خود نمی تواند در نیایشگاه هایش آرام بگیرد و با خدای خودش تنها باشد، دوباره از گوشه ای سر بر آورده و به اصل خویش، که خشونت و استبداد و خونریزی ست باز گشته است.
همه ما در این چهل و یک سال گذشته شاهدیم که مذهب اسلام، به ویژه تشیع یکی از خشن ترین و بی رحم ترین مذاهب در ارتباط با زنان است. خوشبختانه یا متاسفانه آن چه ما در این مدت دریافته ایم نه از روی کتاب و اسناد کتابخانه ای، بلکه برگرفته از دیده هایی ملموس و واقعی بوده است. اما چرا من از این واقعیت سخن نگفته ام؟
من به عنوان یک باورمند به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، می دانم که هیچ کسی را نمی شود به خاطر داشتن مذهب و مرام و عقیده ای آزار و یا حتی ملامت کرد، اما این را هم می دانم که بر اساس همین اعلامیه هیچ کسی هم مجاز نیست که به پشتوانه ی مذهب و مرام و عقیده ای دیگران را آزار و شکنجه کند. اما متاسفانه دولت هایی و یا کسانی به دلیل منافعی سیاسی و یا مادی و به بهانه ی «حقوق بشر» جلوی افشاگری و یا انتشار خشونت ها و جنایت هایی را می گیرند که اگر چه به دست حکومت هاست اما با توجه به احکام مذهبی انجام می شود.
من و امثال من که هیچ ملاحظه ی سیاسی یا مادی یا حتی مذهبی در این موارد نداریم و چهل و یک سال است که در اپوزیسیون فرهنگی این رژِیم با آن مبارزه کرده ایم؛ چرا از گفتن این واقعیت پرهیز کرده ایم که مساله «نه مسلمانی ست، که عین اسلام است».
صادقانه بگویم من یکی همیشه وقتی خواسته ام که به طور مستقیم بگویم که این همه بی رحمی و خشونت افسارگسیخته ای که حکومت اسلامی حاکم بر ایران در مورد زنان انجام می دهد، دقیقا از احکام و احادیثی ست که در اسلام وجود دارد، به فکر مردمان بی خبر و بی گناهی افتاده ام که چون باورمند به این مذهب هستند، آزرده خواهند شد.
دلم نیامده به زنی که در فقر و فلاکت است، زنی که دانشی ندارد، و یا زنی که به خاطر رفتن به بهشتی خیالی، تن به جهنمی واقعی داده است بگویم دلیل همه ی این رنج هایی که تو می کشی از همین مذهب است و بس.
باور کنید نترسیده ام که تزلزلی در ایمان او پدید آید، ترسیده ام که امید به زندگی را در او نابود کنم. با خودم گفته ام اگر او این مذهب را هم نداشته باشد چگونه از دردها و رنج هایش با «خدا» بگوید؟ و ابلهانه به این فکر نمی کردم که: خب این همه مذهب در دنیا هست، که زنانش از شر بسیاری از عقب ماندگی ها نجات پیدا کرده اند، از پوشش اجباری گرفته، تا از دست دادن بچه هایشان تا تن دادن به فحشایی که نامش صیغه است، و تا تحمل چندهمسری و کتک از همسر خوردن، و تا رنج دیدن دخترکان شان که در کودکی تن به تجاوز ناشی از ازدواج می دهند و تا تحمل ده ها خشونت دیگر.
چرا کسی که نیازمند مذهب است، باید مذهبی را انتخاب کند که حتی «متفکرین» قرن بیست و یکمی اش هم قادر نیستند در آن کوچکترین تغییری در جهت امروزی شدن، از خشونت دور شدن، و حداقل اندکی مهربان شدن بدهند. مذهبی که حتی«متفکرین» خارجه نشین اش که از موهبت زندگی در غربِ رها شده از مذهب برخوردارند. این شهامت شرافتمندانه را ندارند که بگویند، از برده داری گرفته تا شلاق زدن و سنگسار کردن زنان که در اسلام حکمی لازم است، عملی کثیف و غیر انسانی ست؛ این شهامت را نداشته اند که شجاعانه مقابل همگان بایستند و بگویند اسلام بی جا کرده که گفته مردی را که زنش را کشته، پدری که دخترش را سربریده، برادری که به صورت خواهرش اسید پاشیده، چون برای حفظ ناموس اش بوده، نباید مجازات شود . آن ها همچنان به دنبال تنبیه اسراییل و آمریکا (و گاهی نصحیت به حکومت اسلامی) هستند، و همچنان بزرگترین قهرمان و برترین دانشمندشان جنایتکاری چون خمینی ست.
چنین مذهبی چگونه می تواند در قرن بیست و یکم در چارچوب حکومتی حتی سکولار دموکرات دست از خشونت و آزار زنان بردارد؟ با حذف عنوان «مذهب رسمی»؟ با حذف آموزش های مذهبی در مدارس؟ با جلوگیری از تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم مذهبی در ادارات دولتی و غیر دولتی؟ و یا با پاک کردن این دروغ بزرگ که «اسلام دین اکثریت مردم ایران است»؟ جایی که 1400 سال است کسی، (جز در دوران پهلوی ها) بدون پذیرش چوب و چماق و شکنجه و اعدام و حداقل محروم شدن از بسیاری چیزها، جرات نکرده بگوید من مسلمان نیستم.
این پرسش ها و پرسش هایی دیگر، البته با باز گفتن و افشاکردن به تنهایی کاری نمی کند، این تنگنای هراس انگیزی ست که ما گرفتارش شده ایم و باید برای گذشتن از هر تنگنایی نقشه ی راهی خردمندانه داشت. نقشه ی راهی که ساختن اش تنها «با خرد جمعی» میسر است و نه با صدها تنی که در اپوزیسیون یا رییس اند و بی همتا و یا مرئوس اند و بی اختیار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر